من اینجا غرق در آتش تو آنجا غرق درآبی من اینجا تا….سحر… بیدار تو اما بی صدا خوابی من اینجا آخر دنیا سکوت تلخ بی پروا غروب رفته در اندوه تو اما خوب می تابی من اینجا بی صبو باده خمار و گنگ وافتاده به دستم جام عشق اما تویی که آن می نابی ندارم دردلم شوقی نمانده بر لبم حرفی من آن پژمرده گلبرگم تو آن باغی که شادابی دگر سویی به شامم نیست جهنم را تمامم نیست بهشت من کجایی تو؟ چرا این دل نمی یابی؟
این شعرو الان گفتم
از بس که تنها اومدم فکورو هیچ کس نبود
حتی توحامد…
تقدیم به تو این شعرم حامد گودرزی….
سحر.ک. ۱۳۹۲٫۰۴٫۳۰ ۲۲:۴۴
|